جدول جو
جدول جو

معنی دم لکوک - جستجوی لغت در جدول جو

دم لکوک
آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
به لاک سرخ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به لک رنگ کرده. (از اقرب الموارد). رجوع به لاک و لک شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ سیاه گرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی منحوت از لک و لکۀ فارسی. لکه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنایه از بدنام و بی آبرو.
- ملکوک شدن عرض کسی، بدنام شدن. بی آبرو شدن او. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ساخته فارسی گویان از لکه پارسی به شیوه تازی لکه دار بد نام (شگفت آن که در فرهنگ فارسی معین آمده: بر ساخته از لکه عربی است) لکه دار، بد نام توضیح بر ساخته از} لکه {عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوک
تصویر ملکوک
((مَ))
لکه دار، کنایه از بدنام
فرهنگ فارسی معین
لکه دار، آلوده، بدنام، رسوا، مفتضح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وبال
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان دادن باسن به هنگام راه رفتن، قر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی